اتیمولوژی هنر (معنی عام و خاص هنر)
هیدگر در پرسش از هنر به نكتهای بنیادی توجه كرده، و آن دوگانگی طرح ماهیت هنر است. از یكسو سخن از میمسیسmimesis و محاكات و تخیل و تشبیه و تقلید است، و از سویی سخن از پوئیسیس و ابداع و به پیدایی آوردن امر نهانی و غیبی، و ظاهر كردن امری باطنی. پوئیسیس ساحتی از وجود انسان در فلسفه ارسطو است، كه معطوف به فن و صنعت یعنی تخنه techne به یونانی است، كه به فارسی هنر به معنی خاص و جدید لفظ است. ارسطو تخنه یعنی هنر به معنی خاص را به دو معنی تفسیر كرده است: اول هنری كه متوجه تكمیل كار طبیعت (كالاهای ساخته شده) است؛ و دوم هنری كه كارش محاكات و تقلید و تخییل است كه همان هنرهای زیبا باشد.
قابل ذكر است كه معنای محاكات mimesis و پوئیسیس poiesis و حتیtechne در عصر ماقبل یونانی معنایی ماورایی و غیبی دارند، چنانكه محاكات در عرف فیثاغورث تخیّل ابداعی ماورایی كهكشانی، از عالم ارواح قبل از ابدان است و پوئیسیس ابداع و به پیدایی آوردن امر غیبی و نهانی، و بالاخره تخنه و هنر انكشافی كهن، به سخن هیدگر، در بدو پیدایی تقدیر غرب، به اوج قلهٔ انكشافی صعود كرد كه به آن اعطا شده بود. هنر، حضور ایزدان را، گفتگوی تقدیر الهی و تقدیر آدمی را روشن میكرد، و به سادگی تخنه خوانده میشد. هنر یعنی تخنه، پارسا و پروموسpromos بود، و استیلای حقیقت، و صیانت از آن را به جان میخرید. «تخنه» از امر خلافآمد عادت سرچشمه میگرفت.
در حقیقت تخنه در آن روزگار معادل تكنیك و تكنولوژی و صنعت امروزی تلقی نمیشد، بلكه حقیقت را در صورت ظهوری، با درخشش تابناكی پدیدار میساخت، كه افلاطون از این درخشندگی و پرتوافشانی به to ekphanestaton در «رسالهٔ فایدرُس» تعبیر میكند. تخنه و پوئیسیس بعد از آغاز عصر متافیزیك، آن معنای عالی خود را از دست داد، و به هرگونه فعل ساختن، گرد هم آوردن و صورت دادن به اجزاء اطلاق شد. برای یونانیان این ساختن در عصر متافیزیك و منطق عقلی، به حوزهٔ ایدهها و نظر نیز تعلّق پیدا كرد، و به صناعات فكری خمسه در منطق شهرت یافت، كه شعر و خطابه از آنهاست.
افلاطون در «رسالهٔ گرگیاس» از زبان سقراط میگوید: «باید بررسی كنیم و ببینیم، آیا در میان آن مردان كسی بوده است، كه بتوان او را هنرمند به معنی اصیل و راستین نامید؟ بیگمان تو نیز تصدیق میكنی كه كسی دربند نیكویی مردمان است، بینقشه و هدف سخن نمیگوید، بلكه همواره اصلی معین را درنظر دارد، همچنانكه ارباب حرفههای گوناگون نیز، مصالح حرفهٔ خود را به اقتضای نقشهای معین انتخاب میكنند.
اگر نقاشان و معماران و كشتیسازان را بنگری، میبینی كه هر كدام اجزاء و مصالح كار خود را با نظمی خاص فراهم میسازد، و هر جزء را به شكلی درمیآورد، كه با تن آدمی سروكار دارند، مانند پزشكان و استادان ورزش، كه همواره در این اندیشهاند كه تن را تابع نظم قاعدهای خاص كنند.»
از نظر افلاطون اصل در تخنه و پوئیسیس «ساختن» است، و برای او هیچ تفاوتی میان هنرمند نقاش و سایر حِرَف و صنایع و فنون نیست. امّا در تفصیل سخن، میان شاعران و دیگر ارباب صنایع فرق میگذارد، و به ظاهر از باب دروغگویی، شاعران را از مدینه فاضله و یوتوپیای خویش اخراج میكند، و دیگران را حفظ میكند.
از كلمات افلاطون میتوان دریافت، كه او در كار ساختن و ابداع، مفاهیمِ «منظم و هماهنگ» را میآورد، كه در نظر او مترادف مفهوم یا لازمهٔ ذات «زیبا و زیبایی» است. كار هنری، ابداع همان نظم و قاعدهٔ خاص است. برای یونانیان متأخر و فیلسوفان بزرگ یونانی، تفاوتی ماهوی میان انواع ساختن وجود نداشت. تخنه، ساختن یا پوئیسیس بود، خواه ساختن شعری، یا تصویری، یا كشتیای یا ساختمانی.
قدرمسلم نگاه متافیزیكی متأخر یونانیان به هنر، دیگر فاقد آن ساحت قدسی ماورایی و جادوییِ متمایز بود، و بسیار ساده، از انواع تولید كردن. در اینجا تفاوتی میان تولید هنر و دیگر صُوَر ساختن و تولید، در نزد افلاطون و دیگر یونانیان متأخر وجود نداشت. از این منظر است كه اثر هنری، صرفاً از نظر فایدهای كه به مدینه میرساند، برای افلاطون مهم است، و اگر چنین نباشد یعنی فایده نرساند، از مدینه طرد میشود، و این نگاه تحقیرآمیزی است در قلمرو متافیزیك غرب، كه با افلاطون و سقراط آغاز شد، و تا دوران اخیر نیز موضوعیت دارد، و هنر بیشتر از جهت لذت بردن و آموزش و امور فرعی اهمیت پیدا میكند.
به لفظart و ars بازگردیم، كه گفتیم بواسطه تخنه و تكنیك ظهور و بروز میكند، و آن هم از ریشه ar سانسكریت و artem لاتین به معنای «گردهم آوردن» است، كه همهٔ محصولات فكری و یدی را شامل میشود. تعبیر هنرهای آزاد liberal arts برای این محصولات است. در قرن پانزدهم در زبان انگلیسی اصطلاح «هنر جادو» magic art نیز به كار رفته بود كه كار هنرمندانه باشد، و آن همان سحر اذهان و افكار است.
در پایان قرون وسطی، و نیز در روزگار رنسانس از دو نوع هنر یا ars و artos یاد شد، یكی را ars mechanicus میخواندند، و مقصود از آن فن یا هنر مكانیكیای بود كه به تولید دستی یا جسمانی بازمیگشت، و دیگری را ars liberalis مینامیدند كه تاحدودی برابر هنرهای زیبا است، و به ابداع فكری و ذوقی و هنر انسانی ارتباط پیدا میكرد.
گاه در مباحث هنری و فلسفی از این مفهوم ثانوی هنر با اصطلاح ars poetica نیز یاد میشد، اصطلاحی كه قرنها پیش هوراس شاعر و ادیب یونانی به كار برده بود، بر این اساس شعر هنری متعالی تلقی میشد، و نقاشی درحدّ تولیدی مكانیكی ارج و اعتباری نداشت، زیرا تعلّق به كار یدی داشت، و یونانیان و مسیحیان فرهیخته برای آن شأنی جدی قائل نبودند، هرچند قائل به ضرورت آن برای بیان افتخارات تاریخی و بیان زندگی خویش، و یا بیان و آموزش عقاید دینی بودند.
در عصر رنسانس از نظر فیلسوفان و هنرمندان، رتبهبندی هنر به یدی و فكری بیاعتبار شد. حتّی هنرمندانی مانند داوینچی از فضیلت نقاشی بر شعر و دیگر هنرها سخن گفتند.
امّا علیرغم این مراتب، هنوز میان صنعت تولیدی و هنرهای زیبا تا قرن هجده تفاوتی قائل نبودند، و باخ موسیقیدان خود را نه Artist یا هنرمند، بلكه Artisan یعنی صنعتگر میخواند. امّا به تدریج هنرهای زیبا شأنی اساسی نزد متفكران یافت، چنانكه در قرون وسطی و ماقبل یونانی، شاعر چنین مقامی داشت، یعنی زبان شاعر زبان خداوند تلقی میشود، كه از طریق وحی تلقی كلمات میكند. او جایگاهی قدسی در فرهنگ شرقی داشت.
حال نیز، نه آنكه تقدّس ماورایی پیدا كند، امّا در نظر رمانتیكها و فلاسفهٔ قرن نوزده مانند گوته و شلینگ و هگل، شعر و هنرهای زیبا در كنار دین و فلسفه از فعالیتهای فكری اساسی انسان تلقی میشد. از این پس فقط افعال خاص «ابداع هنری» تلقی شد.
زمانی هر پیشهور یا هر Artisan كه ماهر بود Artist نام میگرفت، اما در قرن نوزده این واژه در مورد كسی به كار رفت، كه گونهٔ خاصی از حقیقت، یعنی حقیقت تخیلّی را بیان كند. در همین ایام بود كه واژهٔ استتیك Aestheticsنیز در زبان انگلیسی از ریشه aisthetikos و aisthetis و aistheta یونانی، به معنی امر مشهود حسی بكار رفت، و مقصود از آن بیان علمی بود كه به داوری و حكم در مورد آثار هنری میپرداخت. فاعل این اسم به صورت aesthete یعنی «داوری اثر هنری میكند و منتقد است، و به زبان انگلیسیهای امروزی اهل كریتیك critic است» استعمال شد.
در زبان آلمانی از كلمه kunst در برابر واژه لاتینی arsاستفاده میكنند. اصل این لفظ konnen به معنای توانستن است. این لفظ مانند تخنهٔ یونانی در آغاز نسبتی به ظاهر با «زیبایی» یعنی Schonheit نداشت، در قرن هجدهم در تركیب هنرهای زیبا die schonen kunst به كار رفت. البته هنرهای زیبا شامل هنرهای ششگانه خاص كهن میشد: یعنی شعر، نقاشی، مجسمهسازی (صنایع مستظرفه)، موسیقی، معماری و نمایش. دربارهٔ استتیك در آینده به تفصیل اشاره خواهد رفت.
امّا اجمالاً این كه: اولاً دربارهٔ مبدأ یونانی آن برای هنر، كه اصالت هنری را به امر مشهود حسی میدهد، و ثانیاً احیاء آن به مثابه نوعی شناخت خاص حسی هنری، كه با شناخت فلسفی و علمی و شناخت اخلاقی متفاوت میشود، و از سوی بومگارتن موضوع مستقل بحث فلسفی قرار میگیرد، و این خود مبدأ تفكیك زیبایی هنری از حقیقت فلسفی و خیر اخلاقی است، كه تا عصر پستمدرن استمرار یافته و اكنون برخی از متفكران در مقام گذر از این چندپارگی معرفت انسانیاند.